جدول جو
جدول جو

معنی میان سرای - جستجوی لغت در جدول جو

میان سرای
(سَ)
میان سرا
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میان داری
تصویر میان داری
میان دار بودن، شاخص و رهبر بودن در میان جمعی
میان داری کردن: کنایه از در میان جمعی خود را شاخص نمودن و جلب توجه کردن، برای مثال میان نداری و دارم عجب که هر ساعت / میان مجمع خوبان کنی میان داری (حافظ - ۸۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ کَ)
دهی است از بخش ایذۀ شهرستان اهواز، واقع در 14هزارگزی شمال خاوری ایذه با 185 تن سکنه، آب آن از قنات و چاه و راه آن مالرو است. در دو محل به نام میان گران بالا و پایین واقع است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(یامْ)
میان پا. میان پاچه. (ناظم الاطباء). رجوع به میان پا شود، آلت مردی. آلت رجولیت. شرم مرد. (یادداشت مؤلف) :
تا سیم بود، بود میان پایشان چو سیم
دادیم سیم و کرد میان پای فی البطون.
سوزنی.
، دبر. (یادداشت مؤلف) :
تا سیم بود، بود میان پایشان چو سیم
دادیم سیم و کرد میان پای فی البطون.
سوزنی.
، شرم زن. شیب زن. فرج. شرم. قبل. مقابل دبر. (یادداشت مؤلف) :
به بذله گفت به داماد هرچه خواهی هست
در آستین میان پای دخترش تیار.
حکیم شفائی.
، زیرجامه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قسمت پشت در به سوی اتاق یعنی قطر دیوار اتاق. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
میانه روی. اعتدال که نه افراط باشد و نه تفریط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نه پیر و نه جوان، میان این دو، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
که کمرگاه فربه دارد: مجفر، اسب میان فراخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ)
مهمان سرا. سرا و خانه پذیرایی از مهمانان:
چون به درگه کشید صف سپهش
کرد مهمانسرای بارگهش.
نظامی.
ز قدر و شوکت سلطان نگشت چیزی کم
ز التفات به مهمان سرای دهقانی.
سعدی.
روان شد به مهمان سرای امیر
غلامان سلطان زدندش به تیر.
سعدی (بوستان).
شنیدم که یک هفته ابن السبیل
نیامد به مهمانسرای خلیل.
سعدی (بوستان).
رقیبان مهمانسرای خلیل
به عزت نشاندند پیر ذلیل.
سعدی (بوستان).
، رباط. (منتهی الارب). آنجا که به مسافران و فقیران و مسکینان طعام دادندی مانند مزارات و لنگرها و خانقاهها:
سزد آنکه ماند پس از وی بجای
پل و برکه و خوان و مهمانسرای.
سعدی (بوستان).
، مهمانخانه. فندق. فنتق، کنایه از دنیاست
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ)
دهی است از دهستان هنام و بسطام بخش سلسله شهرستان خرم آباد، واقع در 8هزارگزی خاور الشتر با 240 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
ردف. کفل. عجز. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
کفل. (یادداشت لغت نامه). رجوع به میان سرون شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رَدَ / دِ)
میدان گراینده. آنکه میل به میدان کند. آنکه روی به میدان آرد جنگ آزمایی را. مایل به جنگ و نبرد در میدان جنگ:
شد از چنبر مهد میدان گرای
ز گهواره در مرکب آورد پای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان خرم آباد شهرستان شهسوار، واقع در 11هزارگزی جنوب شهسوار با 70 تن سکنه. آب آن از رود و چشمه و نهر و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام نوعی از انگور باشد. (فرهنگ جهانگیری). نوعی از انگور باشد و در خراسان بسیار است. (برهان) (از آنندراج) ، سرای میانی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نوعی از زیور است که زنان دارند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از میان سال
تصویر میان سال
نه پیر و نه جوان، میان این دو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میان روی
تصویر میان روی
میانه روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میان ران
تصویر میان ران
وسط ران، کودک رسوا، آلت رجولیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میان سرا
تصویر میان سرا
حیاط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از میانسرا
تصویر میانسرا
صحن
فرهنگ واژه فارسی سره
برنجی که از نیم دانه بزرگتر و از برنج معمولی ریزتر استبرنجی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع خرم آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در نزدیکی لرگان کجور
فرهنگ گویش مازندرانی